بی خبری

حالم من بد نیست غم کم می خورم کم که نه! هر روز کم کم می خورم


آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند


خود نمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب!!!!


خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند


دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست


سنگ را بستند و سگ آزاد شد یک شبه بیداد آمد داد شد

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام

عشق اگر اینست مرتد می شوم خوب اگر اینست من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است کافرم! دیگر مسلمانی بس است

در میان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ی مردم شدم

بعد ازاین بابی کسی خو می کنم هر چه در دل داشتم رو می کنم

نیستم از مردم خنجر بدست بت پرستم، بت پرستم، بت پرست

بت پرستم،بت پرستی کار ماست چشم مستی تحفه ی بازار ماست

درد می بارد چو لب تر می کنم طالعم شوم است باور می کنم

من که با دریا تلاطم کرده ام راه دریا را چرا گم کرده ام؟؟؟

قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوشباورم گولم مزن!

من نمی گویم که خاموشم مکن من نمی گویم فراموشم مکن

من نمی گویم که با من یار باش من نمی گویم مرا غم خوار باش

من نمی گویم،دگر گفتن بس است گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شیرین! شاد باش دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

آه! در شهر شما یاری نبود قصه هایم را خریداری نبود!!!

وای! رسم شهرتان بیداد بود شهرتان از خون ما آباد بود

از درو دیوارتان خون می چکد خون من،فرهاد،مجنون می چکد

خسته ام از قصه های شوم تان خسته از همدردی مسموم تان

اینهمه خنجر دل کس خون نشد این همه لیلی،کسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فریادتان بیستون در حسرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پیشه ام بویی از فرهاد دارد تیشه ام

عشق از من دورو پایم لنگ بود قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!

هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه! هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه!

هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت

چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست

گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت:

" ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم"

میرم از اینجا

 

 

می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتنم دل شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش  

 

چمن ها بی تو زیبایی ندارد
بهار و گل دلارایی ندارد
فریب کس نخوردم جز تو ای یار
که دیگر کس فریبایی ندارد
  
 
تا کی دلت از چرخ حزین خواهد بود
با محنت و درد همنشین خواهد بود
خوش باش که روزگار پیش از من و تو
تا بود چنین بود و چنین خواهد بود 
 
 
آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم
آن توبه صدساله به پیمانه شکستیم
از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب
ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم
  
 
نیمه شب است.قلم در دستم ...
دلم غمگین و عزادار...دلم تنها...
در این میان انگار سکوت است
که سکوت مرا می شکند...  
 
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
درپرده اسرار فنا خوا هی رفت
می نوش ندانی از کجا امده ای
خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت
  
 
گر وصال است از تو قسمتم گر فراق
هست هر دو بر من دیوانه خوش
من چنان در عشق غرقم کز توام
هم غرامت هست و هم شکرانه خوش
  

بیا عاشق شو

 

 

بیا دوباره به چشمان هم نگاه کنیم
بیا دوباره در اینباره اشتباه کنیم


من و تو ایم که تنها گناهمان عشق است
عجب گناه قشنگی، بیا گناه کنیم


تمام دفترمان را غزل غزل با عشق
کنار نامه ی اعمالمان سیاه کنیم


من و تویی که چنان مثل شیشه شفّافیم
که روشن است اگر توی سینه آه کنیم


عزیز من! به زمین و زمانه مدیونیم
اگر که لحظه ای از عمر را تباه کنیم


بیار سفره لبخند و بوسه ات را تا
بساط یک غزل تازه روبه راه کنیم


برای رویش یک شعر عاشقانه ی محض
بیا دوباره به چشمان هم نگاه کنیم

برام دعا کن عشق من، همین روزا بمیرم ...

 

آخه دارم از رفتن بدجوری گُر میگیرم ...

دعا کنم که این نفس،تموم شه تا سپیده ...

کسی نفهمه عاشقت، چی تا سحر کشیده ...

این آخرین باره عزیز،دستامو محکمتر بگیر ...

آخه تو که داری میری،به من نگو بمون نمیر ...

گاهی بیا یه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ...

من با تو سوختم نازنین،باشه برو با من نسوز ...

اگه یروز برگشتی و گفتن فلانی مرده ...

بدون که زیر خاک سرد حس نگاتو برده

گریه نکن برای من قسمت ما همینه ...

دستامو محکمتر بگیر لحظه ی آخرینه ...

این آخرین باره عزیز،دستامو محکمتر بگیر ...

آخه تو که داری میری،به من نگو بمون نمیر ...

گاهی بیا یه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ...

من با تو سوختم نازنین،باشه برو با من نسوز ...

برام دعا کن عـــــــــشــــــــــق من ...  

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز 

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز 

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز 

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز 

شکسته

 

 

ما را همه ره ز کوی بد نامی باد .................وز سوختگان بهره ی ما خامی باد 
نا کامی ما چو هست کام دل دوست......................... کام دل ما همیشه ناکامی باد

امروز برای من شرابی ای عشق ................هرچند که از پایه خرابی ای عشق
یک لحظه اگر حال خوشی می بخشی............... یک عمر برای دل عذابی ای عشق

ای اشک دوباره در دلم درد شدی .................تا دیده ی من رسیدی و سرد شدی
از کودکی ام هر آنزمان خواستمت ...................گفتند دگر گریه نکن مرد شدی

یک لحظه سکوت کرد و حرفش را خورد................... بغضی نفس و گلوی او را آزرد
می خواست که عشق را نمایان نکند................... اشک آمد و باز آبرویش را برد

حرفی نزنی طاقت جنجال ندارم.......................بدجور شکسته ست دلم حال ندارم
درهای قفس باز و دلم عاشق پرواز.................... از حس پریدن پرم و بال ندارم

هر سو که نگاه میکنی دیوار است ....................مزد همه در آخر خط آوار است
پیدایش زندگی ما از آغاز.................................... بر پایه ی رنج بردن و تکرار است

پاییز شدم تا تو بهارم بشوی ....................پرونده ی سبز روزگارم بشوی
ای عشق چرا مثل دلم زرد شدی؟...................... من صبر نکردم که دچارم بشوی

در راه تو بی اراده رفتن خوب است ....................در چشم تو بی افاده رفتن خوب است
جایی که همه فکر سواری هستند .............................دنبال دلم پیاده رفتن خوب است
عمریست غم و درد نشانم داده .........................در آتش سینه اش امانم داده

رنجور ترین درخت باغش هستم........................... هر بار مرا دیده تکانم داده

کاری نکنی که جنگ آغاز شود .....................حال من و تو دوباره ناساز شود
وقتی همه در سینه کبوتر داریم .................درب قفس گرگ چرا باز شود

با چشم سیاه آمد و رنگم کرد .......................با رنگ نگاه خود هماهنگم کرد
وقتی که به چشم های من زل زده بود............ دل فکر بدی کرد و خدا سنگم کرد